باور
ا مروز روز تولد مامان گلیه...و چه تولدی...امسال کجا و پارسال کجا...پارسال همین موقع روحم هم خبر نداشت که خانمک یواشکی اومده تو وجودم لونه کرده...اینقدر دور و دست نیافتنی بودی که سخت بودنت رو باور کردم برای همین هم ازت فرصت خواستم تا فکر کنم و ببینم واقعا کی بود که بودنت باورم شد...بهت میگم...اون لحظه ای که تو بغل مامان بزرگی جا خوش کرده بودی و من برای اولین بار اون صورت گرد مهتابیتو دیدم...عجب لحظه ای بود...تو بالاخره روبروی من بودی و داشت باورم میشد که اینا رویا نیستن...که قراره باشی و مادر بودن رو به من هدیه کنی...زیباترین هدیه عالم خلقت...نمیتونم احساسم رو برات تشریح کنم...احساسی رو که وقتی باباگلی تو رو گذاشت تو آغوشم...در اون لحظه زمان...
نویسنده :
مامان گلی
21:48